ایزولد (بعد از آخرین ضربه به سمت جایگاه مبارزه شتافت و با چشمانی لبریز از اشتیاق و امید و خوشحالی گفت) : آی اَم یورز
تریستان (بهت زده و تن تهی از چرائی ِ این زندگی! خیره ی نگاهش از چشمان ایزولد قطع نمیشد)
همرزمهایش دور تریستان را گرفتند و اورا در حالی که شادی میکردند با خود بردند
پریشان...برچسب : نویسنده : ezera9 بازدید : 15