129 – روایت رهبری

ساخت وبلاگ

ایزولد (بعد از آخرین ضربه به سمت جایگاه مبارزه شتافت و با چشمانی لبریز از اشتیاق و امید و خوشحالی گفت) : آی اَم یورز

تریستان (بهت زده و تن تهی از چرائی ِ این زندگی! خیره ی نگاهش از چشمان ایزولد قطع نمیشد)

همرزمهایش دور تریستان را گرفتند و اورا در حالی که شادی میکردند با خود بردند

پریشان...
ما را در سایت پریشان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ezera9 بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:45