فرهنگ تمام
من از تقدیر نمی ترسم...
من از امامه ی تدبیر می ترسم!
من از آفتاب نمی ترسم...
من از آفتابه ی احساس می ترسم!
من از دشمن نمی ترسم...
من از آن دشنه ی دشنام می ترسم!
من از تقسیم نمی ترسم...
من از قطر شکم در سهم می ترسم!
من از مردن نمی ترسم...
من از بیهودگی تا گور می ترسم !!!
سهیل.. لب تشنه مثل خورشید ...
پ ن : چرا باز احساس تنهایی می کنم!؟ خب «روح» من ... کجایی؟؟
پ ن : من همین الان رسیدم پای دماوند... اره خب، ... حق من بام دماوند ... کم است!
پ ن : فرهنگ تمام... به زودی میشه فرتیپ و فرلشکر و فر ... فر .. و فر ... اما هواپیما از فرانسه خریداری میشه و جووونامون همچنان بیکار ... پورشه سوارا .. دلشون هواپیما خواسته .. همین فردا ...
پریشان...
برچسب : نویسنده : ezera9 بازدید : 313